شوخی های جالب شبکه های اجتماعی
2- دیدین این فیلمارو که بچه گم می شه بعد پدر مادرشون پیداش می کنن نیم ساعت تو بغل همدیگه گریه می کنن؟ والا ما بچه بودیم گم می شدیم بعدِ اینکه پیدامونه می کردن نیم ساعت مثل چی کتک می خوردیم.
3- مامان و بابام با همدیگه جایی نمیرن، همیشه یکیشون می مونه خونه که سریالای جِم رو واسه اون یکی تعریف کنه.
4- بعدازظهر از زور گرما عرق ریزون از خواب بیدار شدم میرم تو هال می بینم بابام دراز کشیده پنکه رو روشن کرده و سرشو به طور ثابت گذاشته رو درجه آخر مقابل خودش، میگم پدر من آخه این چه وضشه؟ چرا کولرو روشن نکردی پختم از گرما؟ میگه دیدم عرق کرده بودیم ترسیدم سرما بخوری زیر کولر.
5- بچه هفت ساله داداشم یه کار بدی کرده بود، مامانش دعواش می کنه و می گه امروز حق نداری تلویزیون نگاه کنی. این بچه هم می گه: این رفتارت یادت باشه، فردا که پیر شدی گذاشتمت خانه سالمندان نگی چرا! یعنی همچین نسلی هستن نسل جدید.
6- به مادرم میگم روآندا تو کدوم قاره س؟ میگه آفریقا. می گم از کجا می دونستی؟میگه از اسمش معلومه، مثل زلاندنو. اطلاعات عمومی یعنی بیداد می کنه تو خونه ما.
7- یکی از سخت ترین کارای این دوره و زمونه اینه که بدونی چه جوری با یه بچه رفتار کنی که بهت فحش نده.
8- یه سری با مامان بزرگم رفته بودیم محمود آباد، توی مهمانسرای شرکت نفت بودیم یه هفته. دم رفتن مامان بزرگم می خواست یه سری چیزای اونجا رو ببرده. مثلن دوتا شامپوی نصفه داشتن جفتشو می خواست برداره که بابام دیدش، گفت مامان جان، زشته. هتل نیست که! بابا وقتی دید خیلی اصرار داره که شامپو رو ورداره گفت حالا لااقل یکیشو بیار قبونت برم. مادر بزرگ ما هم برداشت دوتا شامپو رو توی یکی خالی کرد.
9- امروز بابام ازم پرسید گوشیتو فارسی کردی؟ ممن گفتم نه نبردم فارسیش کنم چون باید Root بشه. یهو مامانم کاملا جدی گفت خب بده یکی ببره که روش بشه!
10- قبول دارین بیسکویت مادرای قدیم بهتر بودن؟ دیروز یکی خریدم مزه پدر می داد.
15 چیزی که درباره گوگل نمیدانید
چهارمین روز از ماه سپتامبر سال 1998 روز مهمی برای صنعت تکنولوژی در تاریخ به حساب میآید. در این روز محبوبترین و کاربردیترین سرویس اینترنتی دنیا یعنی موتور جستوجوی گوگل به صورت رسمی راهاندازی شد.
حالا چیزی حدود پانزده سال از آن زمان میگذرد و صنعت تکنولوژی و سرویسهای اینترنتی تغییر و تحولات زیادی را تجربه کردهاند. با این همه اما گوگل توانسته است در طول سالهای مختلف با این تغییرات همراه شود و توانسته سلیقه و نیاز کاربران را تامین کند.حالا به مناسبت پانزدهمین سالگرد تولد محبوبترین و پرطرفدارترین موتور جستوجوی اینترنتی دنیا، مجله گاردین به بررسی و معرفی پانزده موضوعی که کمتر کسی درباره گوگل میداند پرداخته است که میتواند برای اغلب ما جالب و جذاب باشد.این مجله از نام اصلی و واقعی این شرکت گرفته تا اولین دوودل گوگل را بررسی کرده و در میان تمام آرشیو لری پیج و سرگئی برین جستوجو کرده است تا جالبترین موضوعاتی را که کمتر کسی درباره گوگل میداند پیدا کرده و منتشر کند. به گزارش بهار حالا میتوانید حقایقی جالب را که درباره گوگل نمیدانستید، اینجا دنبال کنید.
1. نام گوگل در اصل BackRub بوده است. در اولین روزهای فعالیت این موتور جستوجو در صفحه اول آن این جمله نوشته شده بود: BackRub یک پیمایشگر وب است که برای جستوجو در سرتاسر وب طراحی شده است.2. گوگل از سال 2010 تا حالا به طور متوسط در هر هفته یک شرکت را خریده است.
3. اولین طرح گوگل یک طرح از مردی در حال سوختن بود. در واقع این طرح به دنبال این موضوع به تصویر کشیده شد که لری پیج و سرگئی برین موسسان گوگل در سال 1998 به فستیوال مرد سوزان رفته بودند و این طرح را به سایت گوگل اضافه کرده بودند تا کاربران متوجه شوند که آنها در آخر هفته، بیرون از دفتر کارشان هستند.
4. گوگل اولین آشپز ویژه دفتر خودش را به نام چارلی آیرز در ماه نوامبر سال 1999 استخدام کرد. در آن زمان گوگل تنها 40 نفر کارمند داشت.
«بقیه در ادامه مطلب»
داستان خاطرات اینترنت/ The internet's diaries
و بدین گونه بود که دیگر فقط این فایل های حجیم بودند که در صف قرار می گرفتند و در اندک زمانی تار و مار می گشتند، و بدین سان ما با فیلم های با کیفیت 1080p آشنا شدیم...
و بعد از مدتی این مغز ما بود که هنگ می کرد که حال واقعا با این سرعت ستایش گر چه چیزی دانلود نماییم! و بی شک این بدان دلیل بود که مغز عزیز ما با دیدن این سرعت ستایش گر در این مدت هنگ نموده بود...
اما یک مشکل جدید نیز به وجود آمده بود به نام پر شدن هارد! و بی شک این بدترین و بی شرم ترین و نامرد ترین مشکل بود
روز های خوش پی در پی می گذشتند و بخت و سرعت ستایش گر از ما روی برگردانیدند
و این شد حال و روز ما...
یاد باد، یاد آن دوران شیرین یاد باد...
منشی تلفنی شعرای بزرگ!
فکر می کنید اگه در دوره حافظ و سعدی، فردوسی و … تلفن بود اونم ازنوع منشی دار، منشی تلفن خونشون چی می گفت ؟!
لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید …
پیغامگیر حافظ:
رفتهام بیرون من از کاشانهی خود غم مخور / تا مگر بینم رخ جانانهی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام / زان زمان کو باز گردم خانهی خود غم مخور
پیغامگیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم/ نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ/ فلک گر فرصتی دادی به دستم
پیغامگیر فردوسی:
نمیباشم امروز اندر سرای / که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب / چو فردا برآید بلند آفتاب
پیغامگیر خیام:
این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد / ممنون توام که کردهای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش/ آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد
پیغامگیر منوچهری:
از شرم، به رنگ باد باشد رویم / در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت / زان پیش که همچو برف گردد رویم
پیغامگیر مولانا:
بهر سماع از خانهام، رفتم برون رقصان شوم / شوری برانگیزم به پا خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود هم نمره و هم نام خود / فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!
پیغامگیر باباطاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت / الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم / فرستم پاسخی از دل برایت
پیغامگیر شاعران شعر نو:
افسوس می خورم
چون زنگ میزنی
من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را
بعد از صدای بوق، برگو پیام خود
من زود میرسم، چشم انتظار باش
ستون فقرات شما در پشت کامپیوتر چه شکلی هست؟
لباس زیر آیفون!
بیرون گرمه؟
اگر کسی ۱۰ روز زیر آب به سر ببرد، دستش به چه شکل درمیآید؟!
در سال ۲۰۰۲، یک غواص به نام «تیم یارو» در یک محفظه آب در مرکز خرید ژوهانسبورگ یک رکورد جالب به جا گذاشت: او موفق شد ۱۰ روز تمام بیوقفه زیر آب بماند. وقتی او سرانجام از آب خارج شد، دستانش به این شکل درآمده بودند:
اما سؤالی که در اینجا به ذهن میرسد این است که چرا وقتی دستهای ما در آب قرار میگیرند، مثلا وقتی از حمام بیرون میآییم، چین و چروک پیدا میکنند؟
بعضیها به سادگی تصور میکنند که آب با گذر از لایه خارجی پوست ما، به داخل آن میرود و باعث ورم کردن آن میشود، اما محققان از دهه ۱۹۳۰ پی بردهاند که این امر درست نیست و چیز دیگری در این میان نقش دارد، شاهد آنها این بود که کسانی که مشکل عصبی داشتند، هیچ زمان دست و انگشتهایشان بعد از غوطهور شدن در آب، چین و چروک پیدا نمیکرد.
معلوم شده است که پاسخ غیرارادی سیستم عصبی خودکار ما، یعنی همان سیستمی که تنفس و ضربان قلب ما را کنترل میکند، در این فرایند هم نقش دارد و باعث میشود عروق خونی دست منقبض شوند و در نهایت پوست چروک بردارد.
اما در سال ۲۰۱۱، یک نوروبیولوژیست به نام مارک چنگیزی به هماره همکارانش این فرضیه را پیش نهادند که این چروک برداشتن پوست، ماهیتی فعال دارد و یک عملکرد تکاملی است.
گروه او متوجه شدند که طرح خاص چین و چروک دست بعد از خیس خوردن، طوری است که روی پوست شبکههایی برای خارج کردن رطوبت و در نتیجه خارج شدن آب از سطح پوست ایجاد میکند و در نتیجه این کار، اشخاص میتوانند زودتر و راحتتر اشیا را بردارند.
در یک آزمایش آنها از اشخاص خواستند که با دست خشک و دست چروک برداشته بعد از غوطهوری در آب گرم، تیلهها را در اندازههای مختلف بردارند، مشخص شد که چین و چروکها برداشتن چیزهای خیس را راحتتر میکنند.
به این ترتیب این فرضیه مطرح میشود که پیشینیان ما با انگشتان چروکدار به مراتب غذا و گیاهان را از جریانها آب راحتتر برمیداشتند و فرایند تکامل این چین و چروک برداشتن را تقویت کرده است.
اما اگر چین و چروک انگشتها باعث تسهیل برداشتن چیزهای خیس میشود، چرا این چین و چروک همیشه در دستان ماندگار نمیشوند؟ شاید به خاطر اینکه چین و چروک دائمی باعث تضعیف حس لامسه یا به خطر افتادن سلامت پوست هنگام برداشتن اشیا میشود.
منبع: 1 پزشک
آگهی های تبلیغاتی چاپی مهیج
این بار می خوام براتون یه سری از آگهی های تبلیغاتی چاپی جالب و مهیج رو بگزارم، ایده های خیلی جالبی هستن
تبلیغ سازمان عفو بین الملل
سال نو مبارک :)
دوم اینکه آمار بازدید وبلاگم 50000 تایی شد که جای بسی خوشحالیه و امیدوارم در سال جدید، بعد از این همه مدت تعویق و کم کاری، مطالب جالبی رو در وبلاگم قرار بدم که خوشتون بیاد
با آرزوی موفقیت برای همه دوستان
مقایسه متوسط سرعت و قیمت در 20 کشور جهان و ایران
دستنوشته هاي يك دانشجوي ترم يكي ...
اول مهر
اينجا كلاسها مختلط است. هرچند براي من فرق چنداني ندارد. انسان
اگر نزاكت داشته باشد و «چشم پاكي» سرش بشود توي نخ دختر مردم نمي رود. البته
شنيده ام كه دخترها بدجوري سرتق شده اند.
من كه خيلي سنگين
برخوردكردم. چه با آن خانم شوتي كه هرچه استادها ازش پرسيدند بلد نبود جواب بدهد و
دلش هم نيامده كمي پول خرج كند و دماغش را عمل كند و آمد و ساعت كلاس بعد را ازم
پرسيد، چه با آن يكي كه سركلاس چند برگه به من داد تا به خانم جلويي بدهم. اين
يكي، دختري خيلي معمولي است. اصلا هيچ ويژگي ندارد. من كه اصلا خيال ازدواج ندارم
ولي اگر يك زماني قرار شد عيال اختيار كنم، آن خانم بلوندي كه با 206 مي آيد
دانشگاه و به گفتة خودش قبلا هم يك ليسانس ديگر گرفته به نظرم بدك نيست. درهر صورت
رودادن به دخترهاي كم ظرفيت اصلا درست نيست. كمي كه بگذرد بيشتر مي فهمم كه آن
خانم بلوند، آدم باظرفيتي هست يا نه. گويا وقت حضور و غياب گفتند اسمش «شراره» است
دوم آبان
نمي دانم اين شراره خانم چرا وقتي با او صحبت مي كنم زود حرف را جمع مي كند. احتمالا علاقه اش آنقدر به من زياد است كه مي ترسد توي حرف لو برود. نمي داند كه من آنقدرها هم آدم سختگيري نيستم. به هر حال كم كم بيشتر با هم آشنا مي شويم. من مي دانم هرچقدر هم كه سفت و سخت بگيرم، شراره خانم خودش آخر ديسيپلين است. در عوض اين سمیرا – همان كه گفته بودم خيلي معمولي است – انگار اصلا پرستيژ سرش نمي شود. علاوه بر آن برگه هايي كه اولين روز دانشگاه داد كه به خانم جلويي برسانم، چندين بار از من تقاضاي جزوه هم كرده است. بعد از سه-چهار بار بهانه آوردن، امروز مجبور شدم يكي از جزوه ها را به او بدهم. باز هرچه باشد او از «سمانه»، دختر شوت دماغ عمل نكرده درسخوان تر است
سوم آذر
شراره اصلا راه نمي دهد. دخترة خرپول فكر كرده كيست؟ من را باش كه خودم را وقف چه موجود بي عاطفه اي كردم. سمیرا حداقل جزوه ها را كه برمي گرداند حسابي تشكر مي كند. معلوم است كه محبت سرش مي شود. احتمالا از آن دخترهاييست كه در زندگي مشترك، بساز و همراه هستند. درست است كه من تا همين چندوقت پيش معتقد بودم دختري خيلي معمولي است ولي اين را هم مي دانم كه عشق و علاقه واقعي، تازه بعد از ازدواج به وجود مي آيد. دست روزگار، اين «سمانه» را هم گذاشته جلوي چشم من تا هروقت او را مي بينم قدر سمیرا را بيشتر بدانم. از فردا با سمیرا بيشتر گرم مي گيرم
شانزده آذر
يكي-دو هفته اي است كه سمیرا ديگر سراغ جزوه ها را هم نمي گيرد. پريروز حتي نگذاشت پول چايش را حساب كنم. گفت: «دونگي»! نمي دانم صبح، توي دانشگاه با رفقايش چه مي گفت كه زيرزيركي من را نشان مي دادند و هرهر و كركر مي كردند. مسخره ها! اينها سمیرا را خراب كردند. البته او هم خودش زمينة خراب شدن داشته وگرنه اين محبتها را به هر دختري كرده بودم تا الآن صدبار جانش برايم دررفته بود. اصلا نمي شود به ظاهر آدمها قضاوت كرد. مثلا همين «سمانه»؛ حالا شايد يك مسائل كوچكي در چهره اش باشد ولي قابل اغماض است. خوب هم كه نگاه مي كنم مي بينم بيني بانمكي دارد و سادگي اش قابل ستايش است. به هر حال اصل، درون آدم است. تازه اگر كمكش كنم شايد درسش را هم بتواند تمام كند
اول دی
...
پ.ن: می پرسید بقیه اش چی شد؟ خب ازدواج کردن دیگه
کیف قاپ ها و پلیس 110
یعنی قیافه سربازه که ترک موتور نشسته از پهنا تو حلقم!