تنهاترین تنها

۱۴۰۲/۱۱/۰۵

🖤😭😭😭🖤

نوشته شده در دوشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۳ساعت 7:0 توسط یاس|

خواستم کمی از دلتنگی‌ هایم برایت بگویم

از نبودنت

ولی پدر، نبودنت که نوشتن ندارد…

درد دارد، درد ، درد ….

نوشته شده در سه شنبه هشتم اسفند ۱۴۰۲ساعت 15:43 توسط یاس|

می گن دخترا عزیز دوردونه بابان….

می گن دخترا بابایی ان…..

آره منم عزیز دوردونه بابام بودم ٬ منم بابایی بودم…

اما اصلا تو این فکر نبودم که قراره به این زودی تکیه گاهمو ٬ پشت و پناهمو ٬

عزیزم رو ٬ بابام رو از دست بدم….

باورش ٬ درکش ٬ تحملش خیلی برام سخته هنوز که هنوزه نتونستم فراموش کنم

برای یه دختر که عزیز باباست اینکه لحظه های آخر پدرش بالای سرش باشه ٬ دستاش تو دستش باشه اما نتونه هیچ کاری براش بکنه خیلی دردناکه

حالم و احساساتم با گفتن کلمات بیان نمی شه ٬ دردی که کشیدم و می کشم

برای گفتنش کلمات هم کمن خیلی کم…

بابا دوستت دارم و همیشه به یادتم

😭😭😭

نوشته شده در سه شنبه هشتم اسفند ۱۴۰۲ساعت 6:15 توسط یاس|

کسی که در تاریکی با ما نیست ...

هنگام طلوع هم

به او نیازی نیست ..!

نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۲ساعت 3:47 توسط یاس|

آدما زود فراموش میشن

تقصیر از ادما نیست

دوست داشتن ها دروغه

نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۲ساعت 3:45 توسط یاس|

به خودم قول دادم پاکی قلبمو

به غبار بدی بقیه آلوده نکنم

نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲ساعت 15:13 توسط یاس|

رفاقت اگر واقعی باشه

از عشق هم قشنگ تره

نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲ساعت 15:11 توسط یاس|

هیچ وقت اجازه نده

کسی برای بودنش سرت منت بذاره

بود بود ، نبود خدا هست

باور کن خدا هیچ وقت تنهات نمیزاره

نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲ساعت 15:9 توسط یاس|

من همان دخترک غم زده ی دیروزم

من همان کودک بی تاب برای بودن

که دلش رادراندوه به زنجیرکشید

وبه اندازه ی دل رنج کشید

وبه اندازه ی بی معرفتی دردکشید

نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 6:19 توسط یاس|

من اونجا نابود شدم که فهمیدم نزدیڪ ترین آدماے زندگیم همونایے هستند که

بزرگترین ضربرو میزنن.

یه جور که فقط با خودت میگے چرا؟

من اونجا خودمو ساختم که فهمیدم،هیچکسے نیست که ضربه نزنه،

حتے خودتم بعضے وقتا به خودت ضربه میزنی.

به هیچکس اعتماد نکن،زرنگ باش،هوشیار باش…

نزار چیزے که یبار شکستت دوباره نابودت کنه.

نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 6:6 توسط یاس|

آدمی که از نزدیک ترین هاش ضربه می خوره نمیشکنه

قطعا می میره.

نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 5:58 توسط یاس|

به اندازه عشقی که به تو می ورزند

اعتماد کن

چون کاری ترین ضربه راکسی به تو می زند

که جای زخمت رابه او نشان داده ای !…

نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 5:55 توسط یاس|

میان دست من و تو هزار فرسنگ است

غریب مانده دلم بی وفا دلم تنگ است

سراغ چشم ترم را چرا نمی گیری

مگر جنس دل نازک تو از سنگ است

نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 5:50 توسط یاس|

هر چه گشتیم

در این شهر نبود اهل دلی

که بداند غم دلتنگی و تنهایی ما

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:39 توسط یاس|

اگر یک روز از من بپرسند

قوی‌ ترین زنان دنیا چه کسانی هستند ؟

جواب می‌ دهم

زنانی که تنهایی را یاد گرفته‌ اند …

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:36 توسط یاس|

ای سکوت و تنهایی من

بگو با من

از قصه آشنایی مان

بشکن خلوت دیوارها را

نابود کن حرمت کنج ها را

در خودت فریاد بزن

و مرا با خودت یکی کن

من یک عمر است

به امید صدای تو زنده ام

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:34 توسط یاس|

آخ که چه می ترسم

از این تنهایی عمیق

از صداهای درون

و نفس های رفیق

بودن با کسی که

تو را نخواهد

بدتر از تنهایی

عذاب آور است

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:32 توسط یاس|

امشب رها از زمان !
تنها به تو می اندیشم . . .
آهنگ های تکراری !
خاطرات تکراری !
و اشک های تکراری !
تکرار در بودن تو که هیچ گاه تکراری نمی شود !
این بی نهایت من است . . .

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:21 توسط یاس|

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:19 توسط یاس|

حکایت شب هجران و روز تنهایی
زمن بپرس، که شب تا بروز بیدارم

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:18 توسط یاس|

من به زیبایی مهتاب قسم خوردم و به تلخی این خاطره ها…
به غروبی که گذشت
به طلوعی که دمید
به صدای شبِ تنهایی و غم
که به جایی نرسید
که تو برمیگردی
و من از هجمه ی تنهایی و بی مهری این شهر شلوغ
می توانم به جهان تو پناهنده شوم…

نوشته شده در یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ساعت 8:15 توسط یاس|

تو غربتم، چه تنها

نشی تو مثل ِ مَنها

نه دوست و آشِنایی

که دردمو بدونه

نه عشق ِ موندگاری

که تا ابَد بمونه

حتا پرنده ها که

بی دون و آب و لونَن

قدر ِ هَمو همیشه

تو زندگی میدونن

تو غربتم، چه تنها

نشی تو مثل ِ مَنها

اینجا دل ِ آدما

یخ شده، از سنگ شده

برای اون قدیما

دل ِ همه تنگ شده

بگو چه فایده داره

دل ِ همو شکستن؟

برای زنده موندن

به واژه دل نَبَستن؟

تو غربتم، چه تنها

نشی تو مثل ِ مَنها

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۱ساعت 18:14 توسط یاس|

چند خط می نویسم . چند خط فکر میکنم . چند خط بغض میکنم . چند خط سکوت را مزه می کنم و ...

همه من خلاصه شده در این چند سطر . اما آنچه نانوشته ماند درون دلم است باید خواندش از زبان نگاهم . اینجا من می نویسم :

خودم را . لحظه هایم را .عصبانیتم را . دلتنگی هایم را . غرغرهایم را . گله هایی که هیچگاه بر زبان آورده نمی شوند و مدام نوشته می شوند .

چیزهایی که روزی آزارم می داده . خودم را . تورا . او را . همه را . هر جور دلم بخواهد می نویسم تا آرامم کند .

وقتی صدا کم می آورم ، وقتی دردم می گیرد ، وقتی بغض می کنم ، وقتی می میرم ،

هر کس دلش گرفته است از اینجا برود اینجا اتاق خاطرات ترک خورده من است از شناختن و سناخته شدن بیزارم

آدما وقتی همو می شناسن از کنار هم رد میشن ساده ، بی احساس ، بی فکر .

پس سعی کن منو بشناسی بگذار و بگذر این گذشته هت غریب نیستند من به نداشتن ها و از دست دادن ها عادت دارم .

نوشته شده در چهارشنبه نهم آذر ۱۴۰۱ساعت 23:44 توسط یاس|

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سر سره ها می فهمند

نوشته شده در چهارشنبه نهم آذر ۱۴۰۱ساعت 23:18 توسط یاس|

حرف است فراوان و دگر

حوصله ای نیست

نوشته شده در دوشنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۱ساعت 20:25 توسط یاس|

تنهایی طبیعت ماست

تنها متولد شده ایم و تنها می میریم .

و بدون اینکه متوجه شویم ، بی هیچ هوشیاری ،

تنها زندگی می کنیم .

ما فرق بین تنهایی و تنها بودن را نمی دانیم ،

خودمان برای خودمان کافی هستیم .

نوشته شده در دوشنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۱ساعت 20:19 توسط یاس|

هر چه با هر که کنی بر تو همان میگذرد ...

نوشته شده در دوشنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۱ساعت 20:15 توسط یاس|

من در آن سوی رسیدنها

به تو پیمان بستم

که وفاداری زنبور عسل را با گل

پچ پچ آب روان را به درخت

زیر لب زمزمه سازم هر روز

کوچه ها تاریکند

من نمیدانم در کدامین کوچه

در کدامین لحظه

من ترا گم کردم

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۱ساعت 3:42 توسط یاس|

از متفاوت بودن نترس

سبک زندگی خودت

را داشته باش

و حتی اگر نتیجه اش

تنهایی بود

بدان که تنهایی ، بهتراز

بودن درمیان کسانی ست

که تو را در صورتی

دوست دارند که مانند آنها رفتار کنی!

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۱ساعت 18:1 توسط یاس|

لطفا دو شخصیته باشید!

با عشقتان جوری باشید

که با کسی نیستید …

با همه جوری باشید

که با عشقتان نیستید …

همین تفاوت از شما

در عشق اسطوره میسازد …

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۱ساعت 18:0 توسط یاس|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»
Design By : Pars Skin